ویترین ویانا

🖤به نام خداوند رنگین کمان.....


بله میتونم!

حاوی اسپویل یاغی!
.
.
تو قسمت چهاردهم یاغی ، رضاصادقی از عاطی تست هنگدرام میگیره و به عنوان مهمان  تو گروهشون میپذیرتش.
عاطی با ذوق غرق خیالاتش میشه که رضاصادقی ازش میپرسه : به نظر "خودت" از پسش برمیای؟ جدیت سوالش فرصت مِن و مِن به عاطی نمیده ، با چشم های پر از اشک میگه : بله ، میتونم!
عاطی یک عمر منتظر آرزوش بوده و براش تلاش کرده ، حالا که فرصتش پیش اومده به همه اطمینان میده که من از پس این امتحان هم بر میام! که البته در اصل اول به خودش ایمان داره.
این سکانس تو قلبم موند و میمونه تا روزی که ثابت کنم بله میتونم و از پسش برمیام هایی که گفتم واقعی بوده ، که یه روز سرم رو بالا بگیرم و بگم : خودم انتخاب کردم ، خودم موفق شدم و بله ، از پسش بر اومدم!
پ.ن: به امید موفقیت عاطی در گروه کنسرت :دی و موفقیت همه ماهایی که گفتیم : بله ، میتونم!

 


هیچکس صدای مرا نشنید

از ماشین که پیاده شدم به سمت دریا رفتم ، صدایم زد که تنها نروم اما بی اعتنا به قدم هایم ادامه دادم تا به لب دریا رسیدم ، دریا آرام بود؟ یادم نیست اما من آرام بودم. بدترین حرف هارا شنیده بودم و با بدترین حال رفته بودم اما آرامش داشتم که حرفهایم را زدم بدون اینکه قطره ای اشک از چشمم بیاید ، بالاخره این دستاورد را گرفتم که بدون گریه حرفم را بزنم!

آنها هم به دریا میرسند ولی از من دورند ، از همدیگر هم دور ایستادند ؛ مثل همیشه! ما همیشه کنار هم بودیم اما از هم دور بودیم ، خیلی دور...

چند مرد لباس هایشان را در می آورند و داخل دریا میروند ، خیلی زود شنا میکنند و‌حال خوبشان کاملا مشخص است ، لبخند میزنم.

به صدف ها نگاه میکنم ، خم میشوم تا ببینم ، یک صدف را که پر از شن است برمیدارم و میزنم زیر گریه ، با صدای بلند و آسوده چون کسی کنارم نیست.

نگهبان می آید و به مرد ها تذکر می دهد و بیرون می آیند ، مرا میبینند؟ کسی مرا میبیند ؟ کسی صدای هق هق یک دختر تنها با شال زرشکی رنگ که چند صدف در دست دارد را میشنود؟

صدف هارا تمیز میکنم ، گریه نمیکنم ، به دریا نگاه میکنم

انتهای دریا معلوم است؟ انتهای غم های من چه؟

کاش میشد بدو بدو داخل دریا بروم ، نگهبان تذکر بدهد و همه با ترس مرا صدا بزنند، اما من رفته ام...

انتهای غم هایم که معلوم نشود به سوی انتهای دریا میروم ، دست و پا نمیزنم ، آرام آرام برای همیشه به اعماق دریا میروم.

من میروم ، چون هیچکس آن وقت ها صدای مرا نشنید.

 

 

🌊یک خاطره...


فرزند وسط

فرزند وسط بودن یعنی اینکه مامان بابای من کلی نگران امتحانات داداشم و خواهرم بودن و مامانم کلی نماز حاجت خوند و دعا کرد ؛ بعد به من که کلا دیگه دارم زیر بار این زندگی پیر میشم میگه انشالله درست میشه😂😭 هعی خدا مظلومیت رو مشاهده میکنین:))

اگر شما هم بچه وسطین فکر کنم این چیزارو درک کنید چون عموما توجه پدر و مادر به بچه اول که بزرگتره و بچه آخر که کوچیکه و ظاهرا نیاز به کمک بیشتری داره هست و بچه وسط این وسط میمونه😂 یعنی اسم بچه وسط کاملا شایسته اش هست:))))

 راستی یادم اومد که ۱۲ آگوست یعنی پس فردا روز جهانی فرزند میانیه🥺 از همین الان خدمت همه تبریک عرض میکنم بابت این حجم از صبر و تنهایی و مظلومیت:))


قمار زندگی

واقعا خسته شدم ، یه جورایی مطمئنم که دیگه هیچ چیزی بهم کمک نمیکنه و هیچ راه نجاتی نیست ؛ فکر میکنم اینا نشونه های آخر راهه.

زندگی قماری بود که من بدجور باختم و همه چیزم رو توی این قمار از دست دادم و خب این یعنی هیچ چیزی برای موندن ندارم ، میخام بمونم ولی نمیشه نمیتونم..

🎶 

کجا برم خدایا به کی بگم غمم را که غم زبونمو سوزونده
چرا به لب بیارم که آتش درونم تا استخونمو سوزونده

این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته

🎶


روی هیچکس حساب نکن

ازت خواهش میکنم هررر آدمی حتی اگر نزدیک ترین آدم زندگیت اومد گفت من همیشه کنارتم و کمکت میکنم باور نکن ، روش حساب نکن که بدجور امیدتو از دست میدی.

تو برای هیچکس تو این دنیا‌ مهم نیستی جز خودت! نه اینکه بگم کسی دوستت نداره ولی واقعا تو شرایط سخت خودت باید خودتو بلند کنی و به خودت تکیه کنی و از کسی انتظار کمک نداشته باشی.

یه جمله ای بود ، آدما به سردرد خودشون بیشتر اهمیت میدن تا مرگ تو!

آدما ممکنه هر حرفی بزنن و دروغ هم نباشه اما صرفا احساسشون تو همون لحظه است و اون لحظه هم تموم میشه و میره و خودت میمونی و خودت..


مقصر اصلی کیه؟

پست شکوفه های ترش گیلاس سلین رو خوندم و خیلی ناراحت شدم ، هرچند که متاستفانه اتفاق تازه ای نیست ولی قطعا هر انسانی با این خبر ناراحت میشه ؛ اما! بعدش نظرات بقیه رو خوندم و دیدم اون اتفاق وحشتناک هنوز در جریانه! اینکه ما بعد از دیدن یک فقیر نسبت به چیزهایی که داریم احساس عذاب وجدان کنیم و فکر کنیم چرا ما نباید به جای اون باشیم ؟ بگیم پس مشکلات منی که یه سقف بالا سرمه ، تویی که سرت رو گرسنه روی بالش نمیذاری بی اهمیته و ما (مردم عادی) مقصریم. (منظورم مصرف گرا ها نیست اونها تکلیفشون مشخصه)

دقیقا عین اینکه من نوعی که حجاب ندارم از همه باحجاب ها متنفر باشم:/

میدونید وجه شباهتشون چیه؟! اینه که ما یادمون میره مقصر اصلی کیه ، یادمون میره مسئولینی هم توی کشور هستن که باید رسیدگی کنن و دقیقا اهداف بعضی هاشون همین القای حس عذاب وجدان و گناه برای خودمون و نفرت از بقیه مردم عادیه!

حال مارو عباس معروفی درست توصیف کرده:)

ما نسل بدبختی هستیم
دستمان به مقصر اصلی نمی رسد
از همدیگر انتقام می گیریم...

*و از خودمون*

احساس همدلی خیلی خوبه ، کمک به فقرا هم قطعا خیلی خوبه ولی خودمون میدونیم با این کارا چیزی درست نمیشه چون اونایی که باید خودشون رو به خواب زدن تا ما مردم بیچاره از خودمون و زندگیمون بدمون بیاد و قانع بشیم که من حداقل جای خواب و غذا دارم!....... 😔

*چقدر غمگینه چیزی که داره به سر هممون میاد...

اما در کل همینکه خودمون خواب نیستیم و هنوز احساس انسانیت تو خیلی ها زنده است ، شکر:)

 

 


برای مریم ها

به مریم ، از فامیل های دورمان فکر میکنم ؛ مریم بیست و چهارساله در یک شهرستان چند روز پیش خودکشی کرد چون شوهرش معتاد بود .

به ما تنها همین خبر رسیده! من تا به حال مریم را ندیدم و فقط میدانم پدرش هم معتاد بوده .

نمیدانم مریم چه شکلی بوده ، چه آرزوهایی داشته ، کودکی اش را چگونه گذرانده و چرا با همچین مردی ازدواج کرده!

نمیدانم مریم وقتی تنها یک دختر بچه ده ساله بوده تصورش از عروسی و ازدواج چه بوده ، چه کسی میداند شاید او هم به آینده ای که بهتر از آن روزهایش بوده امیدوار بوده و هیچ فکر نمیکرده در یکی از روزهای بیست و چهارسالگی خودش را به معنای واقعی از این دنیا خلاص کند...

خودکشی تصمیم یک شبه نیست ، خدا میداند چه ها بر سر او گذشته که حتی نتوانست راه طلاق را انتخاب کند ، طلاق بگیرد که برود کجا؟ پیش پدر معتادش؟ پیش خانواده ای که پاره تنشان را به دست یک مرد معتاد میسپارند؟

از کجا معلوم شاید مریم شب عقد به خودکشی فکر میکرده چون پایان زندگی اش را دیده...

شب عقد که دختر با هزار امید و آرزو کنار کسی که عاشقش است مینشیند و مریم بیچاره ما با فکر تمام کردن زندگی.

سالانه هزاران زن دست به خودکشی و خودزنی از دست همسرشان میزنند به همان دلیلی که گفتم چون راهی ندارند! نه خانواده و کسی که پشتشان باشد و از همه مهمتر نه امیدی...

مریم در سبزوار زندگی میکرد ؛ سبز؟ آن شهر چگونه میتواند سبز بماند وقتی یک دختر جوان به پایان راه میرسد؟

مریم یک نفر نبوده و نیست و کاش نمیتواستم بگویم که آخرین نفر هم نخواهد بود...

.........

لالا کن دختر زیبای شبنم

لالا کن روی زانوی شقایق

بخواب تا رنگ بی مهری نبینی

تو‌ بیداریه که سخته حقایق...🖤

_ امیدوارم بالاخره به آرامش برسی ، مریم عزیزم🖤


تو خود درد شده ای..

بهم گفت فکر نکن میتونی از رنجت فرار کنی ، بالاخره بعد از یه مدت دوباره آوار میشه سرت ؛ اگر نری دنبال درمان هیچ وقت درست نمیشه، فکر نکن این چیزها طبیعیه ، ما به دنیا نیومدیم که کل جوونیمون رو با بدبختی بگذرونیم.

-

چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهی شان ببینی ،

باز می آیند . باز سنگین و بی رحم می آیند

و گرد تو را می گیرند و توی چشم و جانت می روند

و همه وجودت را پُر می کنند و آن را می ربایند ،

که دیگر تو نمی مانی ،

که دیگر تو نمانده ای که آن ها را بخواهی یا نخواهی !

آن ها تو را از خودت بیرون رانده اند

و جایت را گرفته اند و ... خود تو شده اند ...

دیگر تو نیستی که درد را حس کنی

تو خود درد شده ای ...

- ابراهیم گلستان -

Designed By Erfan Powered by Bayan