ویترین ویانا

🖤به نام خداوند رنگین کمان.....


دل چو تنگت میشود آهی ز حسرت میکشم ، نقشی از چشمان تو همرنگ غربت میکشم

بعضی وقت ها گوش کردن یک آهنگ قدیمی ، یک عکس یا فیلم تورا به خاطره ای دور می برد ، یعنی معمولش اینگونه است ، بعضی وقت ها هم ناگهان خاطره ای در ذهنت را بی اجازه باز میکند.

امشب برای من اینگونه بود ، نمی دانم چه چیزِ این اتاق که تنها ویژگی خاصش همیشه خیلی گرم یا خیلی سرد بودنش است مرا یاد یک شب پاییزی در خیابان های تهران انداخت ، او با ما آمده بود تا شیرینی خانه اش را بدهد ، شاید هم یک چیزی مربوط به درسش ، مثلا دفاع ارشدش بود چون درس تقریبا مهمترین مسئله زندگی اش بود؛ او همیشه منتظر بود ، منتظر نتیجه کنکور ، بعد کنکور ارشد ، بعد دکترا و بعد پروسه طولانی پایان نامه.

ازدواج کرد ، در یک خانه بزرگ در سعادت آباد ساکن شد ، ماشین خرید اما هیچ چیزی در زندگی اش فرق نکرد و اتفاقی غیر از « منتظر بودن » برایش نیفتاد.

خلاصه ، آن شب رفتیم بستنی خوردیم ، همین!

آن شب اتفاق خاصی نیفتاد ولی برای من یادآور روزهایی است که همدیگر را میدیدیم، آن هم مایی که به ندرت با کسی ارتباط داشتیم و حتی به ندرت از خانه بیرون میرفتیم ، مگر فروشگاه که بعد از کرونا آن هم آنلاین شد و کاملا خانه نشین و تنهاتر از همیشه گوشه ای بی صدا در حال تحمل کردن بودیم، در آن زمان او برایم کمی دلخوشی بود.

فکر نمیکردم چند سال بعد او آن ور دنیا زندگی بکند و هرازگاهی از منظره های برفی اطراف خانه اش عکس بفرستد و بگوید هرگز به ایران برنمیگردم.

یادم نیست آخرین بار چند ماه پیش دیدمش ، اما میدانم حتی از هم خداحافظی هم نکردیم و خاطره هایش هرروز برایم کمرنگ و کمرنگ تر میشود، اما پررنگ ترین خاطره ای که از او دارم و هیچ وقت فراموشش نمیکنم روزی بود که روی زمین افتاده بودم و گریه میکردم و تنها کسی که سمت من آمد و سرم را در آغوش گرفت ، "او" بود.

دوستت بود ؟ یا ع ..ش...ق...ت؟

هیچکدوم!:)))

هاه

باز بهتر 

دردش کمتره

 

:))

دیروز هم برای من پر از خاطره بازی بود.. یاد اوردن تک تک کسایی که یا ولم کردن یا من بااکراه ازشون فاصله گرفتم و اونا هم دنبالم نیومدن... فکر میکردم اذیت بشم اما خب همیشه که اینجور نیست راجب خودت درست حدس بزنی!! دیروز فقط یه حفره ای تو دلم بود و یه نگاه دلتنگی :) 

دقیقا همین حس رو داره دقیقاااا... یه حفره

هممون از این خاطره ها با آدمایی که بودن و یهو نبودن داریم

دنیا و آدماش گاهی خیلی عجیبن

🙂🙂
يكشنبه ۱۱ دی ۰۱ , ۱۴:۴۲ -- 𝚂𝚎𝚕𝚎𝚗𝚎

جالبه با تفاوت عقایدی که داریم باهاش ولی بازم نمیشه دوستش نداشت. حداقلش از خیلی ها بهتر بود نه؟

آره:)

انگار اون قسمت‌های منتظر بودن رو برای من نوشته بودی:)من همینم دقیقن.

راستش من خودمم الان منتظرم:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan