ویترین ویانا

🖤به نام خداوند رنگین کمان.....


شب چرا میکشد مرا ، تو نشسته ای کجای ماجرا؟


انسان خودش را نمیشناسد ، خصوصا قدرت هایش را!

ببخشید واقعا میخواین بگین دو هفته دیگه عیده؟ نه نه من هنوز با امسال کار دارررم!من جدا هزار و چهارصد و یک رو نفهمیدم ، اصلا کی اومد ، کی رفت؟!

یکی از هزاران خواسته های غیرممکنم اینه که عید نوروز الان کنسل بشه لطفا:( اصلا هم نمیخام زمان برگرده عقب ، از گذشته متنفرم!

پارسال این موقع اتفاقات جالبی نیفتاد ، وقتی میگم جالب نبودن انگار دارم راجب اینکه وقت کاشت ناخن بهم نرسیده یا سبزه هام سبز نشده صحبت میکنم! ولی نه ، اتفاقاتی که نه تنها فکرشو نمیکنید بلکه فکرشم نمیکردم ؛ هنوزم فکر میکنم کابوس بودن ، واقعی نبودن؛ جدا همین من اون اتفاقارو به چشم دید؟

معین دهاز میگه : در زندگیم سختی‌هایی را تحمل کردم که پیش از واقعه گمان نداشتم بتوانم؛ حتى بعدها باور نکردم که در آن ماجرا تاب آوردم؛ انسان خودش را

نمی‌شناسد، خصوصا قدرت‌هایش را !

____

امروز داشتم راه میرفتم رو به روم یه دختر پسر حدودا پونزده ساله دست در دست هم راه میرفتن ، به من که رسیدن پسره روش رو واضح کرد اونور ، دختر هم با جدیت به من زل زد ، و ببخشید من نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم؛ حالا همه غیرتی و دوست داشتنی شدن برای ما ، پایدار باشید بهرحال=)))))

یاد یه روزی افتادم که یه دختر پسر نوجوون هی جلوی من و دوستام رژه میرفتن و دخترِ دست پسررو محکم میگرفت جلوی ما راه میرفت ؛ الان میگی چیکار کنیم عامو؟

حسادت؟ تبریک؟ nothing? 

____

میم گفت با خانواده اومدیم بیرون شام ؛ یادم نمیاد آخرین بار کی با خانواده باهم رفتیم بیرون ، قطعا دهنمو بستم و این رو به میم نگفتم چون خب کوفتش میشد.

ولی خب کلا خیلی چیزارو خیلی وقته که یادم نمیاد...

___

گفت بابت همه لحظاتی که صبر کردم conecting بشه conected ، بابت فشار های عصبیش که شاید خیلی بنظر نیاد ، بابت خوشحالی بعد وصل شدنش و احساس تحقیر شدن بعدش ( احساس تحقیر شدن رو ۱۲۳۴۵۶۷۸۰ بار بخون! اینکه به جای تو تصمیم گرفتن چجوری از فضای مجازی استفاده بکنی ، نداشتن حداقل هارو زیاد بخون و بهش فکر کن!) حرفش رو ادامه نداد ، ولی خیلی راحت میشه کاملش کرد : نمیبخشم، نمیبخشیم!

 


خالی...

میگفت بعضی وقت ها که شب خوابم نمیبره برای فردا غذا درست میکنم ، بعضی شبا هم غذا زیادتر درست میکنم که برای فردا هم بمونه ، میخنده: مثل مامانا!

 غم پشت خنده هاش رو تا مغز استخون درک میکنم ، مامان باباش جدا شدن ، کنکور داره ولی آخرین دغدغه ای که زندگیش بهش اجازه میده داشته باشه کنکوره ، اونم کسی که تا اول دبیرستان شاگرد اول بود و کم کم رسید به الانی که چند تا از درساشو افتاده و داره بیخیال رویاهاش میشه ، ولی این بیخیالی از روی آسودگی نیست! مجبوره...

از یه طرف باید نگران باباش باشه ، نگران غذا خوردنش ، نگران تنهاییش ، نگران خونه زیر پای باباش که باید برای مهریه بده بره

از یه طرف نگران عمر نابود شده مامانش و.....

مثل برادرش نمیتونست بیخیال باشه ، دلش برای هردو به یک اندازه میسوخت و کار آنچنانی از دستش برنمیومد و این وسط سعی میکرد با خنده های بلند و الکی غم چهره اش رو بپوشونه.

--------------------

یک ویدیو دیدم همین اتفاق مشابه مسمومیت مدارس دخترانه ، ده سال پیش تو افغانستان توسط طالبان اتفاق افتاد ؛ میترسم که بهش فکر کنم ، نمیتونم باور کنم داریم تو چه فاجعه ای زندگی میکنیم و واقعا چیزی هم مونده که نکشیده باشیم؟ غول مرحله آخر اصلا برای ما معنی نداره چون هر مرحله یه غول وحشتناک جدیده!

پیام عمه و عمو و تماس مادربزرگ رو جواب میدم و میگم مرسی ، فعلا نکشتنمون.

------------------

 تو کتابخونه یا پام رو تکون میدادم یا ناخونامو میکندم در حدی که ناخونامو داغون  کردم=)))) 

یه خانوم خیلی جدی وسط کار و درسش بلند شد به من گفت پات رو پات ننداز ، من انقدر اینکارو کردم زانوم مشکل پیدا کرده ، اینجوری خون گردش پیدا نمیکنه و.....از دلسوزیش تشکر کردم و با خودم گفتم کاش دغدغه ام این بود!

---------------

خلاصه اش رو بخوام بگم هیچ اطلاعی ندارم این روزا داره چجوری میگذره و هیچ ایده ای ندارم این روزارو دقیقا دارم به امید چی میگذرونم؟ واسه همین سعی میکنم اصلا فکر نکنم ، درس بخونم ، کتاب بخونم ، فیلم ببینم ، سعی کنم ارتباطاتم رو زنده نگه دارم ولی آیا میتونم؟

میدونید هروقت که تو نمیتونم ترین حالت ممکنم چیکار میکنم؟ تا سر حد مرگ میخوابم:))) آره درسته از کارام عقب میمونم ولی تنها چاره ام همینه.

خوابیدن تنها کاریه که با یه امیدی انجامش میدم : با امید بیدار نشدن!

--------

 

+ من با همتون متفاوتم و پوست شیر رو ندیدم فقط کم و بیش از داستانش اطلاع دارم، ولی سقوط رو دیدم و البته سریالی که بنظرم بهش بی توجهی شده سریال آکتوره. راجب زندگی دوتا بازیگر تئاتره که نوید محمد زاده و احمد مهرانفر بازی میکنن ، انصافا داستان متفاوت و قشنگی داره ، از اون فیلماییه که با دیدنش عشق قدیمی بازیگری تو وجودم فوران میکنه ولی خب ، اینم مثل بقیه رویاها.....

اینجا اصلا سرزمین رویاها نیست! اینجا فقط باید برای زندگیت بجنگی ، چه دختر چه پسر چه پیر چه جوون.

-------

هروقت گوشیم رو روشن میکنم عکس نیکا شاکرمی رو میبینم ، حیف اون همه انرژی و جوونی و شجاعت و زیباییت دختر ، کاش من به جات رفته بودم.

 

Designed By Erfan Powered by Bayan