ویترین ویانا

🖤به نام خداوند رنگین کمان.....


اصلا مگر میشود خوشحال بود؟

کاش مثل کودکی اشکم دم مشکم بود تا هروقت ناراحت میشدم همان لحظه برایش غصه میخوردم و تمام.

اما از وقتی بزرگ شدم،به راحتی اشکم نیامد؛به راحتی قلبم نشکست.

باید غم ها جمع میشد ، تا بتوانم یکهو برای همه شان گریه کنم.

باید قلب به مرور ترک برمیداشت تا با هر یک قطره اشک ، تکه ای از قلب هم فرو بریزد، گاهی وقت ها از خودم میپرسم ، "اصلا مگر میشود خوشحال بود؟"

وقتی هرروز در سیاهی زندگی چشم باز میکنی و آثار سرنوشتت را توی خانه ، روی میز ، روی نقاب های اطرافیان و پشت پنجره میبینی؟

پنجره....شاید مشکل همین باشد ، شاید مشکل همه این پنجره ها و قفس ها باشد..

راستی! مگر میشود خوشحال بود ، وقتی هرروز چشم های خیست را در آینه میبینی؟

شاید یک روز که پرنده ای در قفس نبود..

حرفی در سینه حبس نشد..

کسی نقش بازی نکرد....

اشک خوشحالی در چشم هایمان حلقه زد...

شاید...شاید اون روز بشود خوشحال بود..

 

 


فکر ها...

فکر ها عزیزِ من....فکر ها هیچوقت مرا تنها نمیگذارند.
حتی وسط یک آهنگ آرام که بقیه برای آرامش گوش میکنند.
حتی وسط مهمترین سکانس فیلم.
حتی وقت کتاب خواندن.
فکر ها همیشه با منند و من را میترسانند و ریشه شادی هایم را میخشکانند.
فکر ها مرا میترسانند از گذشته ای که فرصتی برای جبرانش نیست و آینده ای که از همه آنها ترسناکتر است.
و حالی که چه وقت خوشی باشد ، چه وقت غم ، با فکر میگذرد.
فکر ها عزیزِ من ، مرا تنها نمیگذارند.
بر عکسِ تو.

 

پ.ن:اولین بار در صفحه اینستاگرامم : _Kermit.ism ، این متن رو منتشر کردم.

اون کیه که دو جا با دو اسم مختلف فعالیت میکنه؟من -_-

۱ ۲ ۳
Designed By Erfan Powered by Bayan