يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰
امروز از اون روزهایی بود که کلا ریلکس کردم و هییچ کاریم رو جلو نبردم:)))
خب چه کاری بهتر از دیدن رفیقت بعد یک سال ؟!😌😍
البته خب این رفیق من یکم مثل خودم اعصابش ضعیفه و با راننده اسنپ دعواش شد و مجبور شد با یک ماشین دیگه بیاد🤦🏻♀️
و من رو با کلی زوج عاشق تنها گذاشت:))) برای همین من رفتم کنار چرخ و فلک که مسئولش آهنگ همه میدونن عشق من خیلی خانومهههه(یک همچین چیزی)(خداروشکر یادش رفت مثلا روم زوم کنی بوم بوم کنه قلبم رو بذاره:))) روی یک سنگ نشستم و تنهایی از اطرافم لذت بردم:)
البته با توجه به اینکه جامعه امنی داریم و منم همیشه یک حس بدبینی دارم ، با استرس هم گذشت....
رفیقم اومد و گفت شاید دوسال دیگه برن ترکیه... رفیق دیگم هم میگفت میخواد برای بورسیه اپلای کنه و بره...
آقا/خانوم ، چرا همتون دارید میرید چراااا😭😭😭
دیگه کم کم دارم حس میکنم خودم تنهایی مهاجرت کردم اومدم ایران :|
چطور دلتون میاد مردم خونگرم و صبور کشور چهارفصلمون و خانواده رجبی رو ترک کنید؟؟
ای بابا
ای بابا.
اینجوری که داره پیش میره واقعا شب شما بخیر.
آها راستی ، یه قانون نانوشته که چه عرض کنم ؛ خانواده ایرانی یه قانون حک شده دارن با این مضمون : نباید بذاریم کسی حالش بیشتر از دوساعت خوب باشه.
وقتی میگم اصلا یعنی اصلا.
حالا دارم فکرامو میکنم بهتره منم اپلای کنم و بذارم بررررم من:))
شب بخیر.