سه شنبه ۱۱ آبان ۰۰
من خیلی تتو کردن رو دوست دارم اما فکر نکنم هیچوقت این کار رو بکنم؛ حداقل این نظریه که ساعت شش و بیست و هشت دقیقه یک بعدازظهر نه چندان پاییزی سال هزار و چهارصد دارم!
من نمیتونم به یک چیز تا آخر عمرم پایبند باشم..
نمیتونم هرروز بیدار بشم ببینم یک طرح روی بدنمه:| همون طور که نمیتونم فکری که الان دارم رو تا ده سال دیگه همینجوری نگه دارم و اصلا به روزش نکنم، منظورم این نیست که من خیلی روشنفکر و به روزم(چقدر بده که همش باید منظورت رو بگی تا بد متوجه نشن) منظورم اینه که روزگار میگذره عوض میشه آدماش عوض میشن(حتی شاید عوضی بشن😢) نمیشه دنیا همیشه با یک چیز باقی بمونه
نباید در مغزمون رو بسته نگه داریم و اجازه ندیم فکر جدیدی واردش بشه!
آره خلاصه داشتم میگفتم..من عاشق تنوعم و البته شاید ویژگی جذابی نباشع چون خیلی زود حوصلم سر میره و تصمیم های جدید میگیرم..شاید هم خوب باشه ها نمیدونم...
امیدوارم از اولش انتظار یه متن فلسفی رو نمی داشتید (یا حضرت جمله بندی)
چونکه من فکرم هرجوری باشه همونجوری مینویسم
الان افکارم بهم ریخته است و از دغدغه درس و خانواده تا گرسنگی کودکان آفریقایی و ایرانی( ! :) ) توش هست:)
انشالله بعدا جبران میکنم.
شرمنده کردین تا اینجا خوندین جدی
خدا نگه دار شما.