ویترین ویانا

🖤به نام خداوند رنگین کمان.....


واقعیت!

واقعیت اینکه که ما دوازده سال باید درس میخوندیم بدون اینکه حق داشته باشیم کار دیگه ای بکنیم ، نه رمان بخونیم که حواسمون از درس پرت بشه ، نه بریم بیرون و خوش بگذرونیم ، نه بریم کلاس های متفرقه مهارت های جدید یاد بگیریم ، نه بلد باشیم چجوری سوار مترو و اتوبوس بشیم و یک راه ساده رو بلد باشیم ، نه اجازه داشتیم دکور اتاقمون رو جوری که خودمون میخوایم بچینیم ، نه تو کوچک ترین چیزی حق انتخاب داشتیم و بابت هرچیزی باید تحقیر میشدیم و در نهایت گوشه اتاق کنار کتاب های درسیمون با افسردگی دست و پنجه نرم میکردیم و صدامونم در نیومد‌‌.

ما نه دهه شصتی بودیم نه هفتاد نه هشتاد....

ما بزرگ شده دهه ناآگاه بودیم.

اینجوری شد که هجده سالمون شد و تنها کاری که بلد بودیم طوطی وار تکرار کردن کتاب هامون بود.

نه چیزی از اصول روابط با آدما بلد بودیم و نه حتی خودمون رو بلد بودیم!

حداقلش اینه که چند سال آخر مدرسه رو از ورزش و تفریح و علایقمون گذشتیم برای

یک امتحان ناعادلانه و بدون استاندارد به اسم کنکور!

امتحانی که بچه ها شرایط برابری برای درس خوندن و قبول شدن نداشتند ، بهرحال همه ژن خوب نبودن که میلیون میلیون پول مدرسه غیرانتفاعی و آموزشگاه و آزمون و کتاب بدن!

یه سریا هم تو مدرسه دولتی با کمترین امکانات درس میخوندن اما از سمت خانواده بیشترین توقع ازشون میرفت و زیر فشار له شدن.

بعدشم که با هزار بدبختی دانشگاه قبول شدن مدرکشون رو قاب کردن روی دیوار و گوشه خونه به این فکر کردن که شاید بهتر بود کنار درس خوندن مهارتی بلد باشن

فهمیدن که بیست و چهار ساعته سرشون تو کتاب باشه چیزی نمیشن ‌‌. 

فهمیدن که تمام نوجوونیشون‌ به باد رفت.

فهمیدن اما خیلی دیر...

عمر تموم شد ، منتظر ما نموند.

آره ... همینطور بود ... همینطور گذشت ...

ولی می‌دونین ... هر دوره‌ای از زندگی انسان‌ها درد خاص خودش رو داشت ... هر نسلی میراثی برای نسل بعدش میذاره ... شاید اگر هدفی توی این دنیا وجود نداره ... ساختن زندگی بهتر برای نسل بعدی ... دل مشغولی قشنگی باشه ...

بله شاید:)

اما جالبه میگن همین دوازده سال قسمتی از بهترین سال های عمره و از طرفی ما اینجور طوطی وار بزرگ میکنن..:") *بغض کنان به سمت کتاب اجتماعی می‌رود*

هعی...
موفق باشی:))

شاید کنکور بزرگترین ضربه رو به یه بچه بزنه ولی اگر این کنکور مارو نکشه و زنده بمونیم میتونیم برای نسل بعدی کاری کنیم:]

 

به به دلتنگ شما بودیم😀:))
شاید..

یادمه توی دبیرستانمون کتابخونه نداشتیم. بعد من یه بار داشتم با یکی از مسئولین مدرسه حرف میزدم و گفتم کاشکی مدرسه یه کتابخونه کوچیک داشت که میشد کتاب هایی مثل ارباب حلقه ها یا فلان و فلان رو ازش قرض گرفت و خوند. چپ چپ نگاهم کرد و گفت شما دیگه دبیرستانی هستین و باید به فکر کنکور باشین. این مزخرفات رو نباید بخونین.

من اون موقع اول دبیرستان بودم.

+بعضی وقتا به این فکر میکنم اونایی که وضعیت تحصیل کشور رو به اینجا کشوندن یا مافیای کنکور که نمیذارن این آزمون مسخره برداشته بشه و روی آینده و زندگی میلیون ها نفر در هر نسل همچین تاثیر منفی ای میذارن، بعدا چطور قراره جواب پس بدن؟

چه تجربه مشابهی..
+واقعا....جوابی ندارن:)
جمعه ۱۴ آبان ۰۰ , ۱۶:۰۲ -- 𝚂𝚎𝚕𝚎𝚗𝚎

دقیقا....واقعا کنکور همه عمر مارو تباه کرده =)))))))))

حتی اگر درست عالیم باشه، سر استرس کنکور دانشگاه قبول نمیشی....

میگن عدالت اموزشی، ولی میان بچه هارو از هم جدا میکنن و یه سریا رو میندازن مدارس نمونه دولتی و فرزانگان و این مزخرفات

و بقیه دانش اموزا رو ول میکنن...

واقعا چرا؟

چرا درس خوندن باید بشه بزرگ ترین کابوسمون؟...

دقیقااا...اونوقت نوجوونای خارج ایران..:))))

کنکور همونقدر که سخته ، شیرین هم هست. تجربه وحشتناکی از کنکور داشتم ولی الان که می‌بینم دوست دارم دوباره همون‌ها رو تجربه بکنم :)

خب خوبه که اونقدر بد نبوده که حاضری برگردی عقب:))

👏👏👏👏

🙂❤️

خیلی خوب گفتی.

تازه بعد میان میگن یعنی تو هیچ هنری بلد نیستی؟؟؟

وای وااای🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan