جمعه ۸ مهر ۰۱
دیشب خواب دیده ام مادربزرگ چند سال جوان تر شده ، موهایش سالم و مشکی رنگ است ، آرایش کرده و با ذوق از همه میپرسد قشنگ تر نشدم؟
همه خوشحال بودند ، همه قشنگ تر شده بودند.
دلیلش را نمیدانستم و از کسی هم سوال نکردم تا وقتم را هدر نکنم و همه را خوشحال ببینم حتی آن دو نفری که الان از فشار زندگی بیمار و لاغر و پیر شده اند در صورتی که به چهل سال هم نرسیده اند ، گفتم تا وقت دارم ، تا خوابم ، همه را خوشحال و جوان ببینم ، انگار نه انگار که کسی حق کسی را خورده ، کسی بی حوصله و بداخلاق است ، کسی غمگین است و طبق عادت هر شبش در حیاط تنها سیگار میکشد..
کسی چه میداند؟ شاید خوابم تعبیر شود ، شاید خوشحال شویم ، به خودمان برسیم و قشنگ شویم.
دیگر هیچ جوانی در زندان نباشد ، چه زندان واقعی چه زندان حسرت.
کسی چه میداند؟
شاید آزاد شویم
شاید خوشحال شویم...