ویترین ویانا

🖤به نام خداوند رنگین کمان.....


افکارِ شش صبح!

یهو به خودت میای و میفهمی مشکلت خیلییییی عمقیه ، خیلی ریشه ایه!

و تو فکر میکردی خیلی راحت میتونی همه چیز رو تغییر بدی...

تو میمونی و کلی تلاش و امیدِ بیهوده.

 

يكشنبه ۱۴ خرداد ۰۲ , ۰۹:۵۴ -- 𝚂𝚎𝚕𝚎𝚗𝚎

نمی‌دونم تو هم اینطوری هستی یا نه، ولی من وقتی همچین حسی بهم دست می‌ده (اینکه دیگه کاری از دستم بر نمیاد) وحشت‌زده می‌شم. 

انگار می‌ترسم ناامید باشم یا بپذیرم تغییر بزرگی در انتظارم نیست. مثل اینه که بفهمی تنهایی افتادی یه جایی که هیچ قانونی نداره و صرف اینکه تو این همه سال زجر کشیدی دلیل نمی‌شه بالاخره یه چیزی مطابق میلت پیش بره.

و این منطقی نیست. همین که عقلم نمی‌تونه بپذیره خیالم رو یکم راحت می‌کنه ولی بازم یه ذره سخته که جز عقلت هیچ چیز اطمینان بخشی نداشته باشی...

بهرحال امیدوارم امسال اون اتفاق خوب لعنتی بالاخره بیوفته؛ الان نشه دیگه هیچ وقت به درد نمی‌خوره. به نظرم دیگه انرژی تحمل کردن ندارم و اگر قرار باشه بیشتر از این طول بکشه کم کم مرگ ممکنه جذاب به نظر بیاد.

اوهوم من میفهمم چی میگی و منم هنوز هر اتفاقی هم که افتاده نپذیرفتم که تسلیمم و تغییری در انتظارم نیست چون واقعا برام وحشتناکه.
ولی اینجا منظورم این بود که فکر میکردی حالت با فلان کار از این رو به اون رو میشه درصورتی که حالِ تو با این چیزا خوب نمیشه... و نیاز به یک تغییر عمیق داره چون مشکلت یه چیزِ سطحی نیست.
امیدوارم اون اتفاق خوب بیفته ، دفعه آخرت باشه از مرگ حرف میزنیاااا

تسلیم نشو :)

سعی میکنم :)💙

من زندگیم تو افکار شیش صب گذشت  

تللاشام مث دود سیگار سوخته ورفته

نخ جوونیمم اخرین کاماشه

فقط دنبال اسکیپ کردن نفسامم

متاستفم...💔
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan