يكشنبه ۱۰ بهمن ۰۰
خیلی وقت پیش با برادرم راجب اتفاقی که برامون افتاده بود حرف میزدم؛ میگفتم نمیدونم چرا مامان نمیخواد بفهمه این آدم عوضیه ، خیلی واضحه که!
برادرم گفت اتفاقا اصلا اینجوری نیست ، مامان خیلی بیشتر از من و تو میفهمه و خیلی آگاه خودش رو میزنه به اون راه.
حالا میبینم که راست میگفت ، مامان خودش رو گول زد ، خودش رو به اون راه زد ، هرکاری کرد تا بدی های زندگی رو ندیده بگیره ، به خودش ، به ما انگیزه بده که زندگی خوبی داریم ، باید شاکر باشیم...
خیلی جاها سکوت کرد ، من هنوزم نمیدونم که ارزشش رو داشت یا نه ؛ اما این رو میدونم که خودش خیلی بزرگ بود که از خیلی چیز ها گذشت و برای خودش چیزی نخواست.
من فقط میدونم که مادر من خیلی صبور بوده و هست و ما لایق این صبر نیستیم.
چون ما قدر آدم های صبور رو نمیدونیم.
چون جای آدم های صبور و فداکار توی این دنیای کثیف و بی رحم نیست.
*چنان شجاع و ساکتی که فراموشم شد رنج میکشی*