ویــ ـانا
سه شنبه ۲۰ تیر ۰۲
ده ساعته که آب قطعه ، گرممه و گرسنمه و انقدر پاهام رو از کلافگی تکون دادم که درد میکنن.
از گرما خوابم نمیبره و فردا صبح زود باید بیدار بشم و طراحی کنم ؛ چرا و چقدر و چجوریش رو نمیدونم !
برای اینکه پیامش رو بخونم و بعد جواب بدم باید یا فیلترشکن عوض کنم یا پروکسی های مختلف وصل کنم تا بلکه یک دقیقه وصل بشم ؛ کی گفته بود به این راحتی به اینترنت محدود عادت کردیم ؟ کی هستن اینایی که همیشه میخوان مردم رو مقصر جلوه بدن؟ البته اینم بگم که دنیا خیلی آشوبه ، حال ما اما خوبه ، چشمامونو رو به تاریکی ها میبندیم و سرمون رو مثل کبک میکنیم زیر برف.
از این وضعیت خسته ام ، از غم های تکراری خسته ام ، از امیدواری خسته ام ، از ناامیدی و درموندگی هم خسته ام.
به قول یه عزیزی « نه میلی به زندگی دارم نه میلی به پایان دادن به زندگی »
چند وقته با خودم گفتم و میگم : کاش همه چیز جورِ دیگه ای بود ، کاش حداقل یه سری اتفاقا نمی افتاد و یه چیزایی رو نمیفهمیدیم ، حالا که فهمیدیم چجوری دیوونه نشیم ؟
-
نمیخوام حالم رو بهتر کنی ، فقط خسته ترم نکن ، ولمم نکن ، بعد اون روز نحس بچگی که فقط شش سالم بود و التماس میکردم نجات پیدا کنم ، همه چیز ترسناکتر شد ، آدما غیرقابل اعتمادتر شدن.
نمیخوام چیزی بهتر بشه ، میدونی اونقدر بی انرژی ام که حتی انرژی تغییرات مثبت رو هم ندارم و چیزی نمیتونه خوشحالم کنه ؛ فقط همه چیز و همه کس بلا استثنا خسته ام میکنن ، همین.