پنجشنبه ۱۸ اسفند ۰۱
سه شنبه ۱۶ اسفند ۰۱
ببخشید واقعا میخواین بگین دو هفته دیگه عیده؟ نه نه من هنوز با امسال کار دارررم!من جدا هزار و چهارصد و یک رو نفهمیدم ، اصلا کی اومد ، کی رفت؟!
یکی از هزاران خواسته های غیرممکنم اینه که عید نوروز الان کنسل بشه لطفا:( اصلا هم نمیخام زمان برگرده عقب ، از گذشته متنفرم!
پارسال این موقع اتفاقات جالبی نیفتاد ، وقتی میگم جالب نبودن انگار دارم راجب اینکه وقت کاشت ناخن بهم نرسیده یا سبزه هام سبز نشده صحبت میکنم! ولی نه ، اتفاقاتی که نه تنها فکرشو نمیکنید بلکه فکرشم نمیکردم ؛ هنوزم فکر میکنم کابوس بودن ، واقعی نبودن؛ جدا همین من اون اتفاقارو به چشم دید؟
معین دهاز میگه : در زندگیم سختیهایی را تحمل کردم که پیش از واقعه گمان نداشتم بتوانم؛ حتى بعدها باور نکردم که در آن ماجرا تاب آوردم؛ انسان خودش را
نمیشناسد، خصوصا قدرتهایش را !
____
امروز داشتم راه میرفتم رو به روم یه دختر پسر حدودا پونزده ساله دست در دست هم راه میرفتن ، به من که رسیدن پسره روش رو واضح کرد اونور ، دختر هم با جدیت به من زل زد ، و ببخشید من نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم؛ حالا همه غیرتی و دوست داشتنی شدن برای ما ، پایدار باشید بهرحال=)))))
یاد یه روزی افتادم که یه دختر پسر نوجوون هی جلوی من و دوستام رژه میرفتن و دخترِ دست پسررو محکم میگرفت جلوی ما راه میرفت ؛ الان میگی چیکار کنیم عامو؟
حسادت؟ تبریک؟ nothing?
____
میم گفت با خانواده اومدیم بیرون شام ؛ یادم نمیاد آخرین بار کی با خانواده باهم رفتیم بیرون ، قطعا دهنمو بستم و این رو به میم نگفتم چون خب کوفتش میشد.
ولی خب کلا خیلی چیزارو خیلی وقته که یادم نمیاد...
___
گفت بابت همه لحظاتی که صبر کردم conecting بشه conected ، بابت فشار های عصبیش که شاید خیلی بنظر نیاد ، بابت خوشحالی بعد وصل شدنش و احساس تحقیر شدن بعدش ( احساس تحقیر شدن رو ۱۲۳۴۵۶۷۸۰ بار بخون! اینکه به جای تو تصمیم گرفتن چجوری از فضای مجازی استفاده بکنی ، نداشتن حداقل هارو زیاد بخون و بهش فکر کن!) حرفش رو ادامه نداد ، ولی خیلی راحت میشه کاملش کرد : نمیبخشم، نمیبخشیم!
جمعه ۱۲ اسفند ۰۱
میگفت بعضی وقت ها که شب خوابم نمیبره برای فردا غذا درست میکنم ، بعضی شبا هم غذا زیادتر درست میکنم که برای فردا هم بمونه ، میخنده: مثل مامانا!
غم پشت خنده هاش رو تا مغز استخون درک میکنم ، مامان باباش جدا شدن ، کنکور داره ولی آخرین دغدغه ای که زندگیش بهش اجازه میده داشته باشه کنکوره ، اونم کسی که تا اول دبیرستان شاگرد اول بود و کم کم رسید به الانی که چند تا از درساشو افتاده و داره بیخیال رویاهاش میشه ، ولی این بیخیالی از روی آسودگی نیست! مجبوره...
از یه طرف باید نگران باباش باشه ، نگران غذا خوردنش ، نگران تنهاییش ، نگران خونه زیر پای باباش که باید برای مهریه بده بره
از یه طرف نگران عمر نابود شده مامانش و.....
مثل برادرش نمیتونست بیخیال باشه ، دلش برای هردو به یک اندازه میسوخت و کار آنچنانی از دستش برنمیومد و این وسط سعی میکرد با خنده های بلند و الکی غم چهره اش رو بپوشونه.
--------------------
یک ویدیو دیدم همین اتفاق مشابه مسمومیت مدارس دخترانه ، ده سال پیش تو افغانستان توسط طالبان اتفاق افتاد ؛ میترسم که بهش فکر کنم ، نمیتونم باور کنم داریم تو چه فاجعه ای زندگی میکنیم و واقعا چیزی هم مونده که نکشیده باشیم؟ غول مرحله آخر اصلا برای ما معنی نداره چون هر مرحله یه غول وحشتناک جدیده!
پیام عمه و عمو و تماس مادربزرگ رو جواب میدم و میگم مرسی ، فعلا نکشتنمون.
------------------
تو کتابخونه یا پام رو تکون میدادم یا ناخونامو میکندم در حدی که ناخونامو داغون کردم=))))
یه خانوم خیلی جدی وسط کار و درسش بلند شد به من گفت پات رو پات ننداز ، من انقدر اینکارو کردم زانوم مشکل پیدا کرده ، اینجوری خون گردش پیدا نمیکنه و.....از دلسوزیش تشکر کردم و با خودم گفتم کاش دغدغه ام این بود!
---------------
خلاصه اش رو بخوام بگم هیچ اطلاعی ندارم این روزا داره چجوری میگذره و هیچ ایده ای ندارم این روزارو دقیقا دارم به امید چی میگذرونم؟ واسه همین سعی میکنم اصلا فکر نکنم ، درس بخونم ، کتاب بخونم ، فیلم ببینم ، سعی کنم ارتباطاتم رو زنده نگه دارم ولی آیا میتونم؟
میدونید هروقت که تو نمیتونم ترین حالت ممکنم چیکار میکنم؟ تا سر حد مرگ میخوابم:))) آره درسته از کارام عقب میمونم ولی تنها چاره ام همینه.
خوابیدن تنها کاریه که با یه امیدی انجامش میدم : با امید بیدار نشدن!
--------
+ من با همتون متفاوتم و پوست شیر رو ندیدم فقط کم و بیش از داستانش اطلاع دارم، ولی سقوط رو دیدم و البته سریالی که بنظرم بهش بی توجهی شده سریال آکتوره. راجب زندگی دوتا بازیگر تئاتره که نوید محمد زاده و احمد مهرانفر بازی میکنن ، انصافا داستان متفاوت و قشنگی داره ، از اون فیلماییه که با دیدنش عشق قدیمی بازیگری تو وجودم فوران میکنه ولی خب ، اینم مثل بقیه رویاها.....
اینجا اصلا سرزمین رویاها نیست! اینجا فقط باید برای زندگیت بجنگی ، چه دختر چه پسر چه پیر چه جوون.
-------
هروقت گوشیم رو روشن میکنم عکس نیکا شاکرمی رو میبینم ، حیف اون همه انرژی و جوونی و شجاعت و زیباییت دختر ، کاش من به جات رفته بودم.
-
تیر ۱۴۰۳ ( ۲ )
-
فروردين ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
آبان ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
شهریور ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۵ )
-
فروردين ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۶ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۸ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱۱ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۸ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۴ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۲۲ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱۲ )