ویترین ویانا

🖤به نام خداوند رنگین کمان.....


عنوان ندارد

شدیدا احساسِ بی ارزشی میکنم.

احساس میکنم خودم و زندگیم و آرزوهام ارزششون رو از دست دادن که هیچ ، برای بقیه هم ارزشم رو از دست دادم و شانسی برای ادامه دادن ندارم.

حس میکنم تو یه قمارِ بزرگ همه چیزم رو باختم و هیچ راهی برام نمونده.

از هر چیزی که مربوط به خودم و زندگیم بشه از ته دلم متنفرم

ای کاش میشد خدا جرئت تموم کردنِ همه چیز رو بهم میداد..


دیر میفهمی زندگی نکردی و شیش دنگِ حواست به چی میشه ها بوده!

یکی از بزرگترین اشتباهات زندگیم پافشاری نکردن روی چیزایی که دوستشون داشتمه!

واقعا اگه برگردم عقب از هیچ چیزی نمیترسم ، هی با خودم نمیگم یعنی چی میشه؟هرکسی هم هرچیزی بگه یه گوشم میشه در ، یه گوش دروازه!

فقط و فقط پا میذارم تو مسیری که دوست دارم و ادامه میدم.

آدما حرف زیاد میزنن ، گوش نکنید ، اعتماد نکنید ؛ بخدا که فردا نشده اونا از حرفشون پشیمون میشن ولی تو توی مسیری پا گذاشتی که پشیمونی سودی نداره!

.

+ عنوان : قسمتی از آهنگِ « تا یه جا » از شایع


تی تی

تی تیِ قشنگ و مظلومم :)

همه فکر میکردن دیوونس ، خله ولی از خیلیا بیشتر میفهمید و احساس میکرد.

انقدر بعد دیدن این فیلم بغض کردم گلوم درد گرفت :))))

بغض کردم از غربتِ تی تی که هیچکس احساسات پاکش رو نفهمید..

تی تی تنها ملاکش تو آدما شرافتشون بود و حاضر بود به خاطر این آدما هرکاری انجام بده ، ولی خب آخرشم هیچ آدمی که لایقش باشه پیدا نکرد و فهمید همه مثل همن!


سنگ قبرِ آرزو

ای شکسته خاطر من

روزگارت شادمان باد

ای درخت پر گل من

نو بهارت ارغوان باد

ای دلت خورشید خندان

سینه تاریک من

سنگ قبر آرزو بود

سنگ قبر آرزو بود

آنچه کردی با دل من

قصه سنگ و سبو بود

من گلی پژمرده بودم

گر تو را صد رنگ و بو بود

ای دلت خورشید خندان

سینه تاریک من

سنگ قبر آرزو بود

سنگ قبر آرزو بود..


دنیا خیلی آشوبه ، حال ما اما خوبه

ده ساعته که آب قطعه ، گرممه و گرسنمه و انقدر پاهام رو از کلافگی تکون دادم که درد میکنن.

از گرما خوابم نمیبره و فردا صبح زود باید بیدار بشم و طراحی کنم ؛ چرا و چقدر و چجوریش رو نمیدونم !

برای اینکه پیامش رو بخونم و بعد جواب بدم باید یا فیلترشکن عوض کنم یا پروکسی های مختلف وصل کنم تا بلکه یک دقیقه وصل بشم ؛ کی گفته بود به این راحتی به اینترنت محدود عادت کردیم ؟ کی هستن اینایی که همیشه میخوان مردم رو مقصر جلوه بدن؟ البته اینم بگم که دنیا خیلی آشوبه ، حال ما اما خوبه ، چشمامونو رو به تاریکی ها میبندیم و سرمون رو مثل کبک میکنیم زیر برف.

از این وضعیت خسته ام ، از غم های تکراری خسته ام ، از امیدواری خسته ام ، از ناامیدی و درموندگی هم خسته ام.

به قول یه عزیزی « نه میلی به زندگی دارم نه میلی به پایان دادن به زندگی » 

چند وقته با خودم گفتم و میگم : کاش همه چیز جورِ دیگه ای بود ، کاش حداقل یه سری اتفاقا نمی افتاد و یه چیزایی رو نمیفهمیدیم ، حالا که فهمیدیم چجوری دیوونه نشیم ؟

-

نمیخوام حالم رو بهتر کنی ، فقط خسته ترم نکن ، ولمم نکن ، بعد اون روز نحس بچگی که فقط شش سالم بود و التماس میکردم نجات پیدا کنم ، همه چیز ترسناکتر شد ، آدما غیرقابل اعتمادتر شدن.

نمیخوام چیزی بهتر بشه ، میدونی اونقدر بی انرژی ام که حتی انرژی تغییرات مثبت رو هم ندارم و چیزی نمیتونه خوشحالم کنه ؛ فقط همه چیز و همه کس بلا استثنا خسته ام میکنن ، همین.


چه چیزی بهتر از آزادی؟

سارینا اسماعیل زاده اگر امروز زنده بود احتمالا از پایان امتحاناتش خوشحال بود و میخواست برای تابستان برنامه بریزد و از آزادی اش خوشحال بود!

آخ سارینای عزیزم...

نمیدانستی آزادی همانقدر که زیباست ، به دست آوردنش سخت است و در اینجا بهایِ سنگینی دارد ؛ گاهی هم با بهایِ جانِ عزیزِ این همه جوان..

و تو در یکی از همان تابستان هایی که برایش برنامه ریزی کردی ، برایِ "آزادی" رفتی.

 


افکارِ شش صبح!

یهو به خودت میای و میفهمی مشکلت خیلییییی عمقیه ، خیلی ریشه ایه!

و تو فکر میکردی خیلی راحت میتونی همه چیز رو تغییر بدی...

تو میمونی و کلی تلاش و امیدِ بیهوده.

 


بدون قرار قبلی

​​​​​​

به نظرم فیلمِ قشنگی بود و حس خوبی داشت ؛ مخصوصا با بازی متفاوت پگاه آهنگرانی 😍 ارزش وقت گذاشتن داره.

من خیلی دوست داشتم این فیلم رو پارسال جشنواره ببینم ولی قسمت نشد ولی خب بالاخره امشب دیدم ! :دی

 خلاصه اگر وقت کردید ببینید :)

پ.ن: راستی یه هل بدید صدتایی بشیم دیگه 😁


بچه های ایران...

‏پسرم
شاید سر کوچه‌ای همچنان که از ابرویت خون می‌چکد بمیری،
یا با چوبه‌ی دار جان دهی.
خوب ستاره‌ها را نگاه کن
شاید دیگر نتوانی به آن‌ها بنگری.


ناظم حکمت / برگردان آیدین غلام زاده

+ چند روز پیش استوری امیرپارسا نشاط رو دیدم ، گفته بود وقتی از ون پیاده میشدن و وارد بازداشتگاه میشدن به این فکر میکردم که دوباره کِی خیابون و آسمون و بیرون و..... میبینن؟

اونایی که امید داشتن زودتر میان بیرون و دیگه نیومدن چی؟...

پس تکلیف اون همه امید و جوونی چی میشه؟

حالم از این وضع داره بهم میخوره..


دورویی!

چی میشه که یک آدم به این نتیجه میرسه دو رو باشه؟

آخه اصلا طرف هر نفعی هم برات داره ، خودت حالت از خودت بهم نمیخوره؟

تا کی الکی لبخند بزنی و حرفای قشنگِ الکی بگی؟

تا کی یه ماسک رو صورتت باشه؟

خودت از این نوع ارتباط خسته نمیشی؟

میدونی با این کار چقدر از باور هایِ یک آدم رو خراب میکنی؟ اونجایی که شاید یک نفر واقعا دوستش داره و بهش اهمیت میده ؛ اما اون با خودش میگه نکنه اینم الکی باشه؟ نکنه اینم تو روم این حرفارو بزنه و پشتم کلی حرف های عجیب و غریب بزنه؟

نکنه اینم........

چتونه واقعا؟ حقیقتا از ارتباط با آدم ها خسته ام!

.

.

.

این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست که
همچنان که تورا می بوسند ، در ذهن خود طناب دار تو را می بافند..

( فروغ فرخزاد )

۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۱۳ ۱۴ ۱۵
Designed By Erfan Powered by Bayan