ویترین ویانا

🖤به نام خداوند رنگین کمان.....


زخم کاری ، و کمی حرف اضافه.

سریال زخم کاری یک هفته پیش تموم شد.
حقیقتش اینه که من خیلی علاقه دارم شخصیت های منفی پیروز بشن و اصلا تاوان پس ندن:))))))
البته پایانش خیلی بد نبود و درس آموزنده داشت:))
یاد کلید اسرار افتادم:))))یادتونه؟! یکی یک کار بدی میکرد ، از خونه میرفت بیرون هنوز به سر خیابون نرسیده تصادف میکرد تاوان پس میداد:))))
بگذریم،بازی جواد عزتی که فوق العاده بود مثل همیشه.
شاید بگید جواد عزتی انقدر خوبه که دیگه تعریف نداره،باید بگم که نه،هیچوقت نذارید کسایی که ارزشش رو دارن عادی بشن*.* 
رعنا آزادی ور رو از خانه دختر میشناختم و دوستش داشتم ، که از پس نقشش خیلی خوب براومد و من کلا کاراکتر سمیرا رو خیلی دوست داشتم؛قدرتی که تو چهره اش، صداش ، حرفاش بود..
منصوره ، هانیه توسلی ...حقیقتا من خیلی هانیه توسلی رو زیاد دوست ندارم،اما خب اونم خوب بود. یه چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که طول فیلم ، جمله : منصوره کاره ای نیست رو مالک خیلی تکرار کرد که آخرش منصوره کاری کرد که:))))جهت اسپویل نشدن برای کسایی که هنوز ندیدن نمیگم. اینکه آدم کاری بکنه که هیچکس ازش انتظار نداشته خیلی جذابه برام*,*
از این جهت منصوره رو هم دوست داشتم.
سوال من اینه که چرا انقدر به مه لقا باقری (مهناز) و سعید چنگیزیان (ناصر) کم لطفی میشه؟؟
واقعا بازیگر های خیلی خوبی هستن! امیدوارم در آینده این دو نفر رو در جایگاهی که لایقشون هستن ببینیم!:(
و میرسیم به سارا حاتمی (مائده) و مرتضی امینی تبار(میثم)
 شاید براتون جالب باشه،لطفا براتون جالب باشه: سارا حاتمی ۱۶ سالشه ، و کلاس بازیگری اشکان خطیبی رو میرفته ، حقیقتا بهش حسودیم شد:(((((
مرتضی امینی تبار هم اصالتا افغانه ، و اینکه وقتی تست داده ، فقط میدونسته که قراره تو یک فیلمی نقش کوتاه داشته باشه ، که بعدا میفهمه قراره نقش پسر جواد عزتی رو بازی کنههه:))) و به گفته خودش قلبش از خوشحالی وایمیسته:))))) حال اون لحظه اش رو خریدارم واقعا:)
بازیشون هم برای اولین کار خوب بود به نظرم.
گفتم اولین کار....اگر فکر میکنید برای اولین کار کاملا خوب بودن ، ماهور الوند رو در فیلم دختر ، پگاه آهنگرانی رو در دختری با  کفش های کتانی (وای خیلی این فیلم برام نوستالژی و دوست داشتنیه) و ترانه علیدوستی رو در من ترانه پونزده سال دارم ببینید.
ببینید که اون ها چقدر خوب بودن واقعا:)
همینطوری گفتم پیشنهادی برای فیلم هم داده باشم=))))
همین....خیلی نقد خاصی هم به داستانش ندارم.
در کل ، ارزش دیدن رو داشت!
اگر ندیدید ببینید ، اگر دیدید آفرین ، اگر تا اینجا خوندین مرسی. 


آدم های سابق زندگی...

آدمایی که شاید تا همین چند وقت پیش از نزدیک ترین آدم های زندگیم بودن،الان دیگه هیچ نقشی تو زندگیم ندارن.
چون اونموقعی که بهشون احتیاج داشتم،نبودن،نموندن
چون من بارها بخشیدم اما اونها یادشون رفت من هم نبخشیدن رو بلدم،من هم رفتن رو بلدم.
میدونی من فکر میکنم آدم ها از یه جایی به بعد عادت میکنن و انتظار دارن تا همیشه،پیششون بمونیم.
اما من میرم،تا بهشون یاد بدم که هر رابطه ای نیاز به معرفت داره!
من میرم و اون ها تازه خوبی های من 
و رفتار های خودشون یادشون میاد
اما متاستفانه،اونموقع خیلی دیره😚😉👋🏽


روز تولد من

 

این عکس روز تولد من ، ۱۷ ژوئن هست.

البته برای سال ۱۹۹۹ :)

این نمای نزدیک ، چهار مورد از پنج کهکشان تشکیل دهنده کوپنت استفان را نشان می دهد. این تصویر خوشه های روشن و آبی از ستارگان را نشان می دهد که از فعل و انفعالات شدید برخی از کهکشان های عضو به وجود آمده اند.

 


واقعی ها...

بعضی وقت ها 
 یکهو  به خودت می آیی
و میبینی جز خودت
دیگر کسی یا چیزی را نداری
نه کسی برای دل بستن
نه چیزی برای دوست داشتن
از آن لحظه به بعد ، خودت را پیدا میکنی
و زیستن واقعی را یاد میگیری...
چون تا قبل از آن لحظه ، رفتنی ها رفته اند
حالا نوبت پیدا کردن ماندنی هاست
پیدا کردن  واقعی ها ....🌙


روز ملی سینما❤️

سینما یعنی خلق لحظات و شخصیت هایی که واقعیت ندارد ، اما از هر واقعیتی قشنگ تر است❤️

واقعی نیست اما تا عمق جانمان میرود و با آن اشک میریزیم ، میخندیم ، رویا میبافیم،زندگی میکنیم... .

سینما ممکن است دل تورا برای کسی که در آنسوی دنیا زندگی میکند و غمش هیچ شباهتی به غم تو ندارد ، بسوزاند.

ممکن است عشق را باور نداشته باشی ، اما حالت خوب شود با فانتزی های زوج عاشق فیلم.

یعنی خنده های از ته دل را بشنوی و با خودت بگویی زندگی هنوز قشنگی هایش را دارد.

سینما یعنی امیدِ زندگی.

سینما یعنی یک نفری را پیدا میکنی که نمیدانی از کجا آمده ، فقط میدانی میتوانی با داستان هایش زندگی کنی.

سینما مجموعه ای از همه هنرهاست.

سینما قشنگ ترین هنری است که میتوانی با آن زندگی کنی.

 

*بیست و یک شهریور ، روز ملی سینما❤️

به مناسبت این روز ، فیلم مورد علاقه ، بازیگر مورد علاقه ، یا هرچیزی که دوست داری راجب سینما بگو :*


زندگی ، همین "تنها" ادامه دادن هاست.

تا یک جایی از آدم ها ناراحت میشی ، باهاشون بحث میکنی ، کلنجار میری که درست بفهمنت و درکت کنن ؛ اما دیگه از یک جایی به بعد ازشون ناراحت نمیشی ، ناامید میشی.

خیلی سخته از آخرین امید های زندگیت هم ناامید بشی و دیگه بخوای بدون اونها ادامه بدی ، اما ارزشش رو داره که تنها و آزاد بشی، دیگه تمام دغدغه هات فقط مربوط به خودت بشه.

تنهایی زندگی میکنی و ادامه میدی...ادامه میدی...

زندگی همین تنهایی ادامه دادن و دووم آوردن هاست.


آدم قوی هستی؟

موقعی میتونی خودت رو یه آدم قوی بدونی ، که هیچوقت هیچکس پشتت نبوده و هرچی داری از خودت داری؛آخر هر موفقیتی از خودت تشکر میکنی،از خودت که هیچوقت خودت رو تنها نذاشت و جا نزد.

به قول سوگند : اگه بُردَم خودم بُردَم ؛ اگه باختم خودم باختم 😌

به نظر شما خصوصیات یک آدم قوی چیه؟

خودتون رو یک آدم قوی میدونین؟

 

 

 

 


از مشکلاتت فرار نکن ، قورباغه ات را قورت بده !!

«بدترین خیانت به خودتان این است که خودتان،خودتان را گول بزنید.»
وقتی بچه بودم و مریض میشدم ، دکتر بهم شربت میداد. از اون شربت هایی که نارنجی بود ، صورتی یا قرمز بود؛ بر خلاف مزه تلخش خوش رنگ بود.
علاوه بر اون ، باید آبلیمو عسل هم میخوردم.
واقعا از طعمش متنفر بودم و هستم.
چرا باید یک چیز ترش رو با شیرین قاطی کرد؟-_-
بگذریم...اونجور مواقع مامان میگفت ، یکهو همش رو باهم بخور تا کمتر مزه رو حس کنی‌.
وقتی سریع اون قاشق شربت رو میخوردم
یا وقتی لیوان آبلیمو عسل رو یکسره میخوردم،
مزش کمتر از وقتی که تیکه تیکه میخوردم و وسطش کلی راجب مزه اش غر میزدم بود‌.
اگر دارو رو به موقع نمیخوردم که نمیشد.
اگر آبلیمو عسل رو همون موقع نمیخوردم ، سرد و بدمزه تر میشد.
داشتم فکر میکردم کاش میتونستم با مشکلات زندگی هم همینجوری روبه رو بشم/بشیم.
یکهو / سریع / تلخ
یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه.
هی پشت گوش ننداز و با رویاپردازی خودت رو گول نزن.
برو تو دل زندگی و مشکلاتت و سعی کن راهی براشون پیدا کنی..

 

*کاملا دلی نوشتم و مخاطبش خودمم ، بعدش هم شمایید ، اگر که از مشکلاتتون فرار میکنید.


حرص نخور ، ارزشش رو نداره :)

حقیقت این است که:
هیچ چیز به اندازه ای که 
حرص اش را خوردیم؛مهم نبود.


پرواز با رویاها....

اگر میتوانستم چشمانم را ببندم
و رویاها دستان مرا میگرفتند
برمیخاستم و در آسمان های نو پر میگشودم
و آنگاه غم خود را فراموش میکردم.

نویسنده : ناشناس

 

Designed By Erfan Powered by Bayan